ادم های خودخواه و مغرور هیچ وقت احساسات و عواطف دیگران رو نمیخان درک کنن اما خب روزی میرسه که این موجود سنگ شده دلش میخواد که احساساتی رو بفهمه. دوست داره عواطفی بهش جریان پیدا کنه اما چرا میخاد این اتفاق بیوفته ؟
چون میفهمه تنها اتفاق زیبای جهان و تنها خوشبختی زندگی همین جریان داشتن عواطف در رگ های خودشه. حالا شانس باهاش یار میشه و فرشته ای جذاب توی زندگیش ، معجزه وار وارد میشه. خب به گذشتش به عمری که از سر گذرونده نگاه میکنه و همون مقداری هم که با فرشته زندگیش ، گذرونده مقایسه میکنه و بخودش میگه، من اینو میخام ، برای الانم، برای بقیه عمرم اما چی میخام؟
من خودش با همه غصه هاش با همه ناراحتی هاش با همه تاریکی هاش با همه خنده و شادی هاش با همه سختی هاش میخامش. اینجاس تازه ارامش توی رگهام جریان پیدا میکنه. شازده کوچولوم عاشقتم و تا اخرین نفس پشتت هستم
اولین نفر کامنت بزار
وابسته شدن عاطفی وقتی اگاهانه اتفاق میو...
در این دنیای بی کران شخصیت ها از کودکی به بزرگس...
فصل دوم
ترغیب و همدلی
همدلی یه اتف...
فصل اول
معرفی و آشنایی با رازهای روانشناس...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است