در زمان قاجار، پرویز پسرکِ چوپان خراسانی عاشق و شیفته لیلا دختر زیبای روستا شد.
طولی نکشید که لیلا هم به عشقِ پاک پرویز دل باخت، ولی این شروع قصه ای دیوانه وار بود.
کم کم زمزمه عشق این دو نفر به سر زبونا افتاد و به گوش پدر لیلا رسید.
پدرِ لیلا که مردی خشن و متعصبی بود رو به دخترش گفت: چون آبروی منو بردی منم تورو در ازای چند سکه به پیرمردی میفروشم، تو لکه ننگ خونواده ما هستی و باید با این پیرمرد ازدواج کنی و برای همیشه از روستای ما بری.
لیلا که تاب جدایی از پرویز رو نداشت، شب عروسی دیوانه شد و فرار کرد.
پرویز به دنبال لیلا راهی کوهستان شد و چند ماه به جستجو ادامه داد.
پرویز بالاخره لیلا رو پیدا کرد اما نه اون دختری که میشناخت، لیلا گفت: به چهره ام خیرو نشو پرویز، من دیگه اون لیلای جوان و زیبا نیستم. موهایم از عشقت سفید شد و چشمانم از گریهی ندیدنت کور شد.
پرویز دستان لیلا را گرفت و گفت: تو هنوز همان لیلایی، تو را برای قلبت دوس داشتم نه چهره ات❤
رادیو_چکاوک
@radio_chakavak
www.radiovidar.com
🎧🎙️📻
اولین نفر کامنت بزار
زود قضاوت کردن...
*به مناسبت هشتاد و هشت سالگی رمان شازده کوچولو...
داستان یک عشق قدیمی
سفر ما با هم خیلی کوتاهه !
در مزرعه سینه خود عشق بکارید! ❤️
« میگفت: همه چی رو نگ...
دکلمه یه نفر هست که ...
با صدای: شهرام پی...
روز مادر
با صدای: شهرام صدیق
روز پدر
با صدای: شهرام صدیق
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است