در داستان «قربانی» خسرو در اثر بیماری سل بستری و محکوم به مرگ است.
علوی در قسمتی از داستان چنین میگوید: "از استخوانهای برجسته گونههایش پیدا بود که مرگ قربانی تازهای پیدا کرده بود اما این فکر در مغز من به هیچوجه جا نمیگرفت. چطور میشود که خسرو بمیرد؟ چطور من باور کنم؟ چقدر امید داشت. یک مرتبه فکر مرگ به شکل مهیبی در نظر من مجسم شد، بالاخره سل فقط وسیلهای است. ممکن است که خسرو در کوچه راه برود و آجری او را بکشد این فکر زننده است.
بدنم لرزید، خسرو به این جوانی با این همه فکر، با این همه امید، خسرو با این احساسات لطیف باید بمیرد."
در تمام مدتی که این داستان رو میخوندم یاد نوشته های صادق هدایت بودم...
صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:
https://www.instagram.com/radiohekayat
کانال تلگرام رادیو حکایت:
لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:
https://hamibash.com/Radiohekayat
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
اولین نفر کامنت بزار
جنگ جهانی دوم تمام شده است. مردی همبندش را که س...
داستان کوتاه نامزد و مرگ اثر ژیل پرو، داستان زن...
داستان عشق و عاشقی در شهر شیراز اونم با قلم رسو...
به نظرم این داستان بسیار به زندگی ما نزدیک است ...
هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز
صفحه...
خواندن آثار سلینجر مانند پازلی است که باید قطعا...
ماجرای داستان کوتاه نابغه ی هوش نوشته ی طنز نوی...
داستان کوتاه پالاس هتل تاناتوس داستانی کوتاه نو...
تقدیم به بهروز وثوقی ...
کلهکدو گفت ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است