شراب چشمهای تو
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی
بهار از رشک گل های شکرخند تو خواهد مـُـرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد، گلافشانی
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند
«سخن ها بر لب «سعدی»، قلم ها در کف «مانی
نظربازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی
امید من! چرا قدر نگاهت را نمی دانی؟
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است