• 3 ماه پیش

  • 56

  • 01:41

شمارۀ 186- غزلی از حسین منزوی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

شراب چشم‌های تو

 

 شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی

مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی

 خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را

به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی

 بهار از رشک گل های شکرخند تو خواهد مـُـرد

که تنها بر لب نوش تو می زیبد، گل‌افشانی

 شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من

اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی

 یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند

«سخن ها بر لب «سعدی»، قلم ها در کف «مانی

 نظربازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی

امید من! چرا قدر نگاهت را نمی دانی؟



با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز