آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان به شهر غزنین و زنبیل گردانیدن به اشارت غیبی و تفرقه کردن آنچ جمع آید بر فقرا هر که را جان عز لبیکست نامه بر نامه پیک بر پیکست چنانک روزن خانه باز باشد آفتاب و ماهتاب و باران و نامه و غیره منقطع نباشد.
رفتن این شیخ در خانهٔ امیری بهر کدیه روزی چهار بار به زنبیل به اشارت غیب و عتاب کردن امیر او را بدان وقاحت و عذر گفتن او امیر را
گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بیاشارت نیارم تصرفی کردن
اولین نفر کامنت بزار
حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسل...
حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان...
پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی ...
حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراستهٔ عمید خر...
درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم و اصطبار و...
حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان باز...
اشارت آمدن از غیب به شیخ کی این دو سال به فرمان...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است