...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سیاه از اتاق بیرون آمد و باز رفت سمت هال. آب دهانم را قورت دادم. کمی سرم را بلند کردم چیزی ندیدم. جرئت پیدا کردم و نشستم. با خودم گفتم مرگ یکبار شیون هم یکبار.
به قلم و خوانش مریم جلالی
اولین نفر کامنت بزار
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
...
یوسفِ یعقوب، عزیز مصر شد؛ اما تو مید...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است