محمدحسین قصه خواستن یادش نرفته بود.نمیدانم چرا ...
خانمها قبل از روضه یکی یکی میروند.
نمی...
اولش کمی لثه هایش را روی هم میفشرد، بدنش را سف...
فکر کن یه خانواده ۴ نفره همه شون شهید شده بودن ...
امروز داشتم شمارههای ضروری را برمیداشتم که اگ...
عجیب بود که حتی زبالههای ریخته شده کنار جاده ر...
فکر میکنم چهطور میشود جلوی این همه شمشیر از ...
شنیدن این حرف ها برایم شوکه کننده بود. من تازه ...
در را که بلند میکنم کفها تهنشین میشوند. یک ...
مینشینم کف بالکن و سرم را توی دستهام میگیرم....
عروج یحیی سنوار را در خواب دیدم. نوری بود که از...
بعد از آن ها هم، مردهای لات و بی اعصاب با همان ...
راستش به من دارد خیلی خوش میگذرد. تا الان با ا...
انرژی زیادی صرف میکنم تا کسی ناراحت نشود. کسی ...
من دوباره میزبان شدم.
مثل همان سی و...
تو چیکار کردی؟ چی گفتی؟ قبول کردی؟
نه! آ...
انگشتهام را توی موهای خرماییاش شانه کردم و گف...
هرکدامشان میخواهد به شکلی عرض اندام کنند. عمار...
"بی صفت نامرد . تو دیگه چه جانوری هستی ؟"
میگوید میبرمتان و برمیگردم.
میگویم وق...
یکی دنبال سربندش میگشت، یکی پرچمشو میخواست و یک...
دخترک به آغوش مادربزرگ پناه آورد. همین لحظات من...
دیدم با، بابایش پخش شده اند کف حیاط و از شدت خن...
کیک تولد کوچکی جلوی رویشان روی چهارپایه قرار دا...
من نه رهبر مملکت هستم که با صلابتِ صدایم ساخته...
اگر سمت محله ما رو بزن...
خیال میکردم سوار یک بالنم و برای اوجگرفتنش با...
من و نزدیک به ۵۰ نفر دیگر در گوگلمیت نشسته بود...
گفتم:«بچه ها بیاید ما هم به رزمندههامون کمک کن...
در هیچ کتاب و کلاس آموزشی به منِ جوجه نویسنده ن...
دلم نمیخواهد پیام را جدی بگیرم. با اینکه ضرری ...
هنوز صداش توی مغزم است. صدا برای دو سه سال پیش ...
توی راه، نزدیک نیشابور، پابرهنههای پرچم سیاه ب...
حرصم میگیرد وقتی می گوید حالا برویم به مردم مح...
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که م...
ما آدمهای توی جمع گریه کنی هستیم. مثلاً باید ب...
دوتا لیوان لنگهبهلنگه از لبه طاقچه برمیدارد ...
چرا اینکار را کرده بودم؟ چرا حرف نپختهای از د...
دلارهایم را توی ماشین حساب میزنم. ذوقی ته دلم م...
...
رملی که باد نشانده بود روی مژههامان،...
...
اینکه از ما بدش بیاید را میفهمم. این...
...
گروهی از کافران، گودالی را حفر کردند ...
...
فروغ خانم عین خیالش نبود!همان موقع وق...
...
به سختی دستهی صندلی چرمی کنار تخت را...
...
زیر زیری براندازی کردم، مثل قبل بیمار...
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد....
...
وقتی لیلی دستپاچه شد. بغض کردم. وقتی ...
...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سی...
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
...
یوسفِ یعقوب، عزیز مصر شد؛ اما تو مید...
این صدا، صدای خط روایت ماست. روایت ما، مردم انقلاب اسلامی
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است