...
به سختی دستهی صندلی چرمی کنار تخت را گرفتم، و طوری نشستم که پشتم به پسرم باشد. به جلو خم شدم. صورتم را با شال پوشاندم و به پهنای صورت اشک ریختم. نشانهای از بهبودی نبود و این توی برزخ ماندن، داشت دیوانهام میکرد...
به قلم و خوانش سعیده جوادی
اولین نفر کامنت بزار
...
زیر زیری براندازی کردم، مثل قبل بیمار...
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد....
...
وقتی لیلی دستپاچه شد. بغض کردم. وقتی ...
...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سی...
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
...
یوسفِ یعقوب، عزیز مصر شد؛ اما تو مید...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است