• 5 ماه پیش

  • 21

  • 09:41

گاهی باید رها کرد

خط روایت
0
توضیحات

...

به سختی دسته‌ی صندلی چرمی کنار تخت را گرفتم، و طوری نشستم که پشتم به پسرم باشد. به جلو خم شدم. صورتم را با شال پوشاندم و به پهنای صورت اشک ریختم. نشانه‌ای از بهبودی نبود و این توی برزخ ماندن، داشت دیوانه‌ام می‌کرد...


به قلم و خوانش سعیده جوادی


با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads