...
زیر زیری براندازی کردم، مثل قبل بیماری روی تخت نشسته بود و پاهای دراز کردهاش را قد هم تاب داده بود. در شیشه را باز کردم و همانطور که شیر بادام را داخل لیوان می ریختم، نگاهی به اطراف انداختم، ظرف غذای روی میز پاک پاک بود...
به قلم و خوانش مهتا سلیمانی
اولین نفر کامنت بزار
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد....
...
وقتی لیلی دستپاچه شد. بغض کردم. وقتی ...
...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سی...
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
...
یوسفِ یعقوب، عزیز مصر شد؛ اما تو مید...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است