...
فروغ خانم عین خیالش نبود!همان موقع وقتی اعتراض و تعجب مامان را دید ،فقط تکانی به هیکلش داد که نالهی مبل درآمد و گفت:« اشرف جون باباشم بهش میگه! ولی نامزدش میگه کاریش نداشته باشید. من دوس دارم!» من هم اگر جای او بودم، دوست داشتم...
به قلم و خوانش راضیه بابایی
اولین نفر کامنت بزار
...
به سختی دستهی صندلی چرمی کنار تخت را...
...
زیر زیری براندازی کردم، مثل قبل بیمار...
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد....
...
وقتی لیلی دستپاچه شد. بغض کردم. وقتی ...
...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سی...
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
...
یوسفِ یعقوب، عزیز مصر شد؛ اما تو مید...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است