توی راه، نزدیک نیشابور، پابرهنههای پرچم سیاه بدست، دسته دسته راهی حرم بودند. راننده میخندید:«دیوونهها را نگا کن. جمع کنین مسخره بازیا رو...» بوق ممتدی محض خنده شاگردشوفر و خوشی خودش نثار جماعت کرد و پوست تخمهی دهانش را تف کرد بیرون...
به روایت نرگس اسدی
اولین نفر کامنت بزار
حرصم میگیرد وقتی می گوید حالا برویم به مردم مح...
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که م...
ما آدمهای توی جمع گریه کنی هستیم. مثلاً باید ب...
دوتا لیوان لنگهبهلنگه از لبه طاقچه برمیدارد ...
چرا اینکار را کرده بودم؟ چرا حرف نپختهای از د...
دلارهایم را توی ماشین حساب میزنم. ذوقی ته دلم م...
...
رملی که باد نشانده بود روی مژههامان،...
...
اینکه از ما بدش بیاید را میفهمم. این...
...
گروهی از کافران، گودالی را حفر کردند ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است