...
رملی که باد نشانده بود روی مژههامان، در کنار خیسی اشک ترکیب چسبناکی ساخته بود که بالای چشمهامان سنگینی میکرد....
به قلم و خوانش زینب شاهسورای
اولین نفر کامنت بزار
...
اینکه از ما بدش بیاید را میفهمم. این...
...
گروهی از کافران، گودالی را حفر کردند ...
...
فروغ خانم عین خیالش نبود!همان موقع وق...
...
به سختی دستهی صندلی چرمی کنار تخت را...
...
زیر زیری براندازی کردم، مثل قبل بیمار...
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد....
...
وقتی لیلی دستپاچه شد. بغض کردم. وقتی ...
...
داشت خیالم راحت می شد که سایه دراز سی...
...
هیچکس در خیابانها نبود. تکوتوک رفت...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است