گفتم:«بچه ها بیاید ما هم به رزمندههامون کمک کنیم.»
هر کدام از یک طرف آمدند نزدیکم.
_چجوری؟!
_تسبیح برداریم و صلوات بفرستیم براشون.
مرتضی جوری نگاهم کرد که یعنی: « که چی بشه؟» ...
به روایت فاطمه رزمخواه
اولین نفر کامنت بزار
در هیچ کتاب و کلاس آموزشی به منِ جوجه نویسنده ن...
دلم نمیخواهد پیام را جدی بگیرم. با اینکه ضرری ...
هنوز صداش توی مغزم است. صدا برای دو سه سال پیش ...
توی راه، نزدیک نیشابور، پابرهنههای پرچم سیاه ب...
حرصم میگیرد وقتی می گوید حالا برویم به مردم مح...
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که م...
ما آدمهای توی جمع گریه کنی هستیم. مثلاً باید ب...
دوتا لیوان لنگهبهلنگه از لبه طاقچه برمیدارد ...
چرا اینکار را کرده بودم؟ چرا حرف نپختهای از د...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است