• 1 سال پیش

  • 2

  • 01:31:18

شاهنامه خوانی ۱۹۲ یزردگرد ۲

Shahpod. شاه پاد
0
توضیحات
یکی پهلوان بود گسترده کامنژادش ز طرخان و بیژن بنامنشستش به شهر سمرقند بودبران مرز چندیش پیوند بودچو ماهوی بدبخت خودکامه شدازو نزد بیژن یکی نامه شدکه ای پهلوان زادهٔ بی‌گزندیکی رزم پیش آمدت سودمندکه شاه جهان با سپاه ایدرستابا تاج و گاهست و با افسرستگرآیی سر و تاج و گاهش تو راستهمان گنج و چتر سیاهش تو راستچو بیژن نگه کرد و آن نامه دیدجهان پیش ماهوی خودکامه دیدبه دستور گفت ای سر راستانچه داری بیاد اندرین داستانبه یاری ماهوی گر من سپاهبرانم شود کارم ایدر تباهبه من برکند شاه چینی فسوسمرا بی‌منش خواند و چاپلوسوگرنه کنم گوید از بیم کردهمی‌ترسد از روز ننگ و نبردچنین داد دستور پاسخ بدویکه ای شیر دل مرد پرخاشجویاز ایدر تو را ننگ باشد شدنبه یاری ماهوی و باز آمدنبه برسام فرمای تا با سپاهبیاری شود سوی آن رزمگاهبه گفتار سوری شوی سوی جنگسبکسار خواند ترا مرد سنگچنین گفت بیژن که اینست رایمرا خود نجنبید باید ز جایبه برسام فرمود تا ده هزارنبرده سواران خنجرگزاربه مرو اندرون ساز جنگ آوردمگر گنج ایران به چنگ آوردسپاه از بخارا چو پران تذروبیامد به یک هفته تا شهر مروشب تیره هنگام بانگ خروساز آن مرز برخاست آواز کوسجهاندار زین خود نه آگاه بودکه ماهوی سوریش بدخواه بودبه شبگیر گاه سپیده دمانسواری سوی خسرو آمد دوانکه ماهوی گوید که آمد سپاهز ترکان کنون برچه رایست شاهسپهدار خانست و فغفور چینسپاهش همی بر نتابد زمینبر آشفت و جوشن بپوشید شاهشد از گرد گیتی سراسر سیاهچو نیروی پرخاش ترکان بدیدبزد دست و تیغ از میان برکشیدبه پیش سپاه اندر آمد چو پیلزمین شد به کردار دریای نیلچو بر لشکر ترک بر حمله بردپس پشت او در نماند ایچ گردهمه پشت بر تاجور گاشتندمیان سوارانش بگذاشتندچو برگشت ماهوی شاه جهانبدانست نیرنگ او در نهانچنین بود ماهوی را رای و راهکه او ماند اندر میان سپاهشهنشاه در جنگ شد ناشکیبهمی‌زد به تیغ و به پای و رکیبفراوان از آن نامداران بکشتچو بیچاره‌تر گشت بنمود پشتز ترکان بسی بود در پشت اوییکی کابلی تیغ در مشت اویهمی‌تاخت جوشان چو از ابر برقیکی آسیا بد برآن آب زرقفرود آمد از باره شاه جهانز بدخواه در آسیا شد نهانسواران بجستن نهادند رویهمه زرق ازو شد پر از گفت و گویازو بازماند اسپ زرین ستامهمان گرز و شمشیر زرین نیامبجستنش ترکان خروشان شدنداز آن باره و ساز جوشان شدندنهان گشته در خانهٔ آسیانشست از بر خشک لختی گیاچنین است رسم سرای فریبفرازش بلند و نشیبش نشیببدانگه که بیدار بد بخت اویبگردون کشیدی فلک تخت اویکنون آسیابی بیامدش بهرز نوشش فراوان فزون بود زهرچه بندی دل اندر سرای فسوسکه هزمان به گوش آید آواز کوسخروشی برآید که بربند رختنبینی به جز دخمهٔ گور تختدهان ناچریده دودیده پرآبهمی‌بود تا برکشید آفتابگشاد آسیابان در آسیابه پشت اندرون بار و لختی گیافرومایه‌ای بود خسرو به نامنه تخت و نه گنج و نه تاج و نه کامخور خویش زان آسیا ساختیبه کاری جزین خود نپرداختیگوی دید برسان سرو بلندنشسته بران سنگ چون مستمندیکی افسری خسروی بر سرشدرفشان ز دیبای چینی برشبه پیکر یکی کفش زرین بپایز خوشاب و زر آستین قباینگه کرد خسرو بدو خیره ماندبدان خیرگی نام یزدان بخواندبدو گفت کای شاه خورشید رویبرین آسیا چون رسیدی تو گویچه جای نشستت بود آسیاپر از گندم و خاک و چندی گیاچه مردی به دین فر و این برز و چهرکه چون تو نبیند همانا سپهراز ایرانیانم بدو گفت شاههزیمت گرفتم ز توران سپاهبدو آسیابان به تشویر گفتکه جز تنگ دستی مرانیست جفتاگر نان کشکینت آید به کارورین ناسزا ترهٔ جویباربیارم جزین نیز چیزی که هستخروشان بود مردم تنگ دستبه سه روز شاه جهان را ز رزمنبود ایچ پردازش خوان و بزمبدو گفت شاه آنچ داری بیارخورش نیز با برسم آید به کارسبک مرد بی مایه چبین نهادبرو تره و نان کشکین نهادببرسم شتابید و آمد به راهبه جایی که بود اندران واژگاهبر مهتر زرق شد بی‌گذارکه برسم کند زو یکی خواستاربهر سو فرستاد ماهوی کسز گیتی همی شاه را جست و بساز آن آسیابان بپرسید مهکه برسم کرا خواهی ای روزبهبدو گفت خسرو که در آسیانشستست کنداوری برگیابه بالا به کردار سرو سهیبدیدرا خورشید با فرهیدو ابرو کمان و دو نرگس دژمدهن پر ز باد ابروان پر زخمببرسم همی واژ خواهد گرفتسزد گر بمانی ازو در شگفتیکی کهنه چبین نهادم به پیشبرو نان کشکین سزاوار خویشبدو گفت مهترکز ایدر بپویچنین هم به ماهوی سوری بگوینباید که آن بد نژاد پلیدچو این بشنود گوهر آرد پدیدسبک مهتر او را بمردی سپردجهان دیده را پیش ماهوی بردبپرسید ماهوی زین چاره جویکه برسم کرا خواستی راست گویچنین داد پاسخ ورا ترسکارکه من بار کردم همی خواستاردر آسیا را گشادم به خشمچنان دان که خورشید دیدم به چشمدو نرگس چو نر آهو اندر هراسدو دیده چو از شب گذشته سه پاسچو خورشید گشتست زو آسیاخورش نان خشک و نشستش گیاهر آنکس که او فر یزدان ندیدازین آسیابان بباید شنیدپر از گوهر نابسود افسرشز دیبای چینی فروزان برشبهاریست گویی در اردیبهشتبه بالای او سرو دهقان نکشت

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads