• 1 سال پیش

  • 2

  • 01:35:42

شاهنامه خوانی ۱۸۹ شیروی خسرو

Shahpod. شاه پاد
0
توضیحات
چو شیروی بنشست برتخت نازبه سر برنهاد آن کیی تاج آزبرفتند گوینده ایرانیانبرو خواندند آفرین کیانهمی‌گفت هریک به بانگ بلندکه ای پر هنر خسرو ارجمندچنان هم که یزدان تو را داد تاجنشستی به آرام بر تخت عاجبماناد گیتی به فرزند توچنین هم به خویشان و پیوند توچنین داد پاسخ بدیشان قبادکه همواره پیروز باشید و شادنباشیم تا جاودان بدکنشچه نیکو بود داد باخوش منشجهان را بداریم با ایمنیببریم کردار آهرمنیز بایسته‌تر کار پیشی مراکه افزون بود فر و خویشی مراپیامی فرستم به نزد پدربگویم بدو این سخن در به درز ناخوب کاری که او راندستبرین گونه کاری به پیش آمدستبه یزدان کند پوزش او از گناهگراینده گردد به آیین و راهبپردازم آن گه به کار جهانبکوشم به داد آشکار و نهانبه جای نکوکار نیکی کنیمدل مرد درویش رانشکنیمدوتن بایدم راد و نیکوسخنکجا یاد دارند ز کار کهنبدان انجمن گفت کاین کارکیستز ایرانیان پاک و بیدار کیستنمودند گردان سراسر به چشمدو استاد را گر نگیرند خشمبدانست شیروی کایرانیانکه را برگزینند پاک از میانچو اشتاد و خراد برزین پیردو دانا و گوینده و یادگیربدیشان چنین گفت کای بخردانجهاندیده و کارکرده ردانمدارید کار جهان را به رنجکه از رنج یابد سرافراز گنجدو داننده بی‌کام برخاستندپر از آب مژگان بیاراستندچو خراد بر زین و اشتاگشسپبه فرمان نشستند هر دو بر اسپبدیشان چنین گفت کز دل کنونبباید گرفتن ره طیسفونپیامی رسانید نزد پدرسخن یادگیری همه در بدربگویی که ما را نبد این گناهنه ایرانیان را بد این دستگاهکه بادا فرهٔ ایزدی یافتیچو از نیکوی روی بر تافتییکی آنک ناباک خون پدرنریزد ز تن پاک زاده پسرنباشد همان نیز هم داستانکه پیشش کسی گوید این داستاندگر آنک گیتی پر از گنج تسترسیده به هر کشوری رنج تستنبودی بدین نیز هم داستانپر از درد کردی دل راستانسدیگر که چندان دلیر و سوارکه بود اندر ایران همه نامدارنبودند شادان ز فرزند خویشز بوم و بر و پاک پیوند خویشیکی سوی چین بد یکی سوی رومپراگنده گشته به هر مرز و بومدگر آنک قیصر بجای تو کردز هر گونه از تو چه تیمار خوردسپه داد و دختر تو را داد نیزهمان گنج و با گنج بسیار چیزهمی‌خواست دار مسیحا به رومبدان تا شود خرم آباد بومبه گنج تو از دار عیسی چه سودکه قیصر به خوبی همی شاد بودز بیچارگان خواسته بستدیز نفرین به روی تو آمد بدیز یزدان شناس آنچ آمدت پیشبر اندیش زان زشت کردار خویشبدان بد که کردی بهانه منمسخن را نخست آستانه منمبه یزدان که از من نبد این گناهنجستم که ویران شود گاه شاهکنون پوزش این همه بازجویبدین نامداران ایران بگویز هر بد که کردی به یزدان گرایکجا هست بر نیکوی رهنمایمگر مر تو را او بود دستگیربدین رنجهایی که بودت گزیردگر آنک فرزند بودت دو هشتشب و روز ایشان به زندان گذشتبه در بر کسی ایمن از تو نخفتز بیم تو بگذاشتندی نهفتچو بشنید پیغام او این دو مردبرفتند دلها پر از داغ و دردبرین گونه تا کشور طیسفونهمه دیده پرآب و دل پر ز خوننشسته بدر بر گلینوش بودکه گفتی زمین زو پر از جوش بودهمه لشکرش یک سر آراستهکشیده همه تیغ و پیراستهابا جوشن و خود بسته میانهمان تازی اسپان ببر گستوانبه جنگ اندرون گرز پولاد داشتهمه دل پر از آتش و باد داشتچو خراد برزین و اشتاگشسپفرود آمدند این دو دانا از اسپگلینوش بر پای جست آن زمانز دیدار ایشان ببد شادمانبجایی که بایست بنشاندشانهمی مهتر نامور خواندشانسخن گوی خراد برزین نخستزبان را به آب دلیری بشستگلینوش را گفت فرخ قبادبه آرام تاج کیان برنهادبه ایران و توران و روم آگهیستکه شیروی بر تخت شاهنشهیستتواین جوشن و خود و گبر و کمانچه داری همی کیستت بد گمانگلینوش گفت ای جهاندیده مردبه کام تو بادا همه کارکردکه تیمار بردی ز نازک تنمکجا آهنین بود پیراهنمبرین مهر بر آفرین خوانمتسزایی که گوهر برافشانمتنباشد به جز خوب گفتار توکه خورشید بادا نگهدار توبه کاری کجا آمدستی بگویپس آنگه سخنهای من بازجویچنین داد پاسخ که فرخ قبادبه خسرو مرا چند پیغام داداگر باز خواهی بگویم همهپیام جهاندار شاه رمهگلینوش گفت این گرانمایه مردکه داند سخنها همه یاد کردز لیکن مرا شاه ایران قبادبسی اندرین پند و اندرز دادکه همداستانی مکن روز و شبکه کس پیش خسرو گشاید دو لبمگر آنک گفتار او بشنویاگرپارسی گوید ار پهلویچنین گفت اشتاد کای شادکاممن اندر نهانی ندارم پیامپیامیست کان تیغ بار آوردسر سرکشان در کنار آوردتو اکنون ز خسرو برین بارخواهبدان تا بگویم پیامش ز شاهگلینوش بشنید و بر پای جستهمه بندها رابهم برشکستبر شاه شد دست کرده بکشچنا چون بباید پرستار فشبدو گفت شاها انوشه بدیمبادا دل تو نژند از بدیچو اشتاد و خراد برزین به شاهپیام آوریدند زان بارگاهبخندید خسرو به آواز گفتکه این رای تو با خرد نیست جفتگرو شهریارست پس من کیمدرین تنگ زندان ز بهر چیمکه از من همی بار بایدت خواستاگر کژ گویی اگر راه راستبیامد گلینوش نزد گوانبگفت این سخن گفتن پهلوانکنون دست کرده بکش در شویدبگویید و گفتار او بشنویددو مرد خردمند و پاکیزه‌گویبه دستار چینی بپوشید رویچو دیدند بردند پیشش نمازببودند هر دو زمانی درازجهاندار بر شادورد بزرگنوشته همه پیکرش میش و گرگهمان زر و گوهر برو بافتهسراسر یک اندر دگر تافتهنهالیش در زیر دیبای زردپس پشت او مسند لاژوردبهی تناور گرفته بدستدژم خفته بر جایگاه نشستچودید آن دو مرد گرانمایه رابه دانایی اندر سرمایه رااز آن خفتگی خویشتن کرد راستجهان آفریننده را یار خواستبه بالین نهاد آن گرامی بهیبدان تا بپرسید ز هر دو رهیبهی زان دو بالش به نرمی بگشتبی‌آزار گردان ز مرقد گذشتبدین گونه تا شادورد مهینهمی‌گشت تاشد به روی زمینبه پویید اشتاد و آن برگرفتبه مالیدش از خاک و بر سر گرفتجهاندار از اشتاد برگاشت رویبدان تا ندید از بهی رنگ و بویبهی رانهادند بر شادوردهمی‌بود برپای پیش این دو مردپر اندیشه شد نامدار از بهیندید اندر و هیچ فال بهیهمانگه سوی آسمان کرد رویچنین گفت کای داور راست گویکه برگیرد آن راکه تو افگنیکه پیوندد آن را که تو بشکنیچو از دوده‌ام بخت روشن بگشتغم آورد چون روشنایی گذشتبه اشتاد گفت آنچ داری پیامازان بی منش کودک زشت کاموزان بد سگالان که بی‌دانشندز بی دانشی ویژه بی رامش‌اندهمان زان سپاه پراگندگانپر اندیشه و تیره دل بندگانبخواهد شدن بخت زین دودماننماند درین تخمهٔ کس شادمانسوی ناسزایان شود تاج وتختتبه گردد این خسروانی درختنماند بزرگی به فرزند مننه بر دوده و خویش و پیوند منهمه دوستان ویژه دشمن شوندبدین دوده بد گوی و بد تن شوندنهان آشکارا بکرد این بهیکه بی توشود تخت شاهی تهیسخن هرچ بشنیدی اکنون بگویپیامش مرا کمتر از آب جویگشادند گویا زبان این دو مردبرآورد پیچان یکی باد سرد

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads