حالا چی میشه یه ل...
من یک منافق مرزی هستم.
در حال و هوای سرطان، احساس میکرد…
ترامپ به دست میآورد، او از دست میداد.
طوری گفته بود: ترس...
یاد جان کندنهای بچگیهایش افتاد؛ سفر، مشهد، حر...
رنگهای مندرآوردی. رنگهایی که من در آورد، او ...
زری دست تکان میدهد بسان جادوگری در آستانهی قه...
اینی که من نوشتم میشه حرف حساب.
من فقط میگم اینها...
میشه بگی چرا شکلک در میاری؟ تا این مجریه ح...
واکنشهای صورتی خیلی بهتر بود تا من بگم تو ...
ته دلش دوست داشت به جا...
فیلمها باید بهموقع تمام میشدند تا رابطهها پ...
روز سوم شروع کردم به نوشتمش.روز اول، جمعه 23 خرداد بود. تهران موشک خورد. دوازده روز طول کشید. شهرهای دیگری هم خوردند! توی ایران توی اسرائیل؛ میخوردیم، میزدیم، میخوردیم... نمیشه جمع بست. ما بیشتر خوردیم. ما، منظورم «مردمه» نه نظامهای ایران یا اسرائیل. اونها باید خودشون رو جمع ببندند چون جفتشون هم زننده بودند هم خورنده. ما هم موندیم که تمایل یا تاثیرمون چی بود توی این زد و خورد.من جنگی مینوشتم.مستقل از هم، چندان به قبل یا بعد هر قسمت فکر نمیکردم. جنگ بود! توی هر قسمت یک روایت کامل شکل میگرفت، خودبسنده به نظر میاومد اما سرنخ هم زیاد بود واسه وصل و بسط. سرنخ همیشه هست؛ همهجا. چند روز قبل از آتشبس تصمیم به اتصال گرفتم.بسطشون دادم، وصلشون کردم، رسیدم به نقطهای که میتونست بس باشه.امروز 12 مرداده.«اینجا تشویش اذهان فردی است در مهلکه»
BRAND_USER
2 ماه پیششروع این سفر صوتی رو صمیمانه تبریک میگم، سفری که مطمئنم قراره مرز خیال و واقعیت رو جابهجا کنه، «تشویش اذهان فردی در مهلکه» از همون لحظه اول ذهنم رو درگیر کرد، درست همونطور که انتظار داشتم😁 با اشتیاق منتظر ادامه داستانهستم👌
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است