غزل شماره ۰۲۴
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانهکشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يکسره بر هرچه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور آنجا
نااميد از در رحمت مشو ای بادهپرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمنآرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)
يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست
اولین نفر کامنت بزار
خيال روی تو در هر طريق همره ماست
...چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشنا...
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست ...
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
می...
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
<...ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان ...
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت ...
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است