غزل نمره ۰۲۸
به جان خواجه و حق قديم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وين دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهايت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست
که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست
اولین نفر کامنت بزار
غزل نمره ۰۲۷
مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلن...
غزل شماره ۰۲۶
زلفآشفته و خوی...
غزل شماره ۰۲۵
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل...
غزل شماره ۰۲۴
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از...
خيال روی تو در هر طريق همره ماست
...چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشنا...
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست ...
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
می...
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
<...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است