• 10 ماه پیش

  • 75

  • 04:00
0
توضیحات

خوانش بخشی از کتاب داش آکل

نوشته: صادق هدایت

با صدای: شهرام پیری صدیق


 همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه یکدیگر را با تیر میزدند. یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه دو میل چندک زده بود ، همانجا که پاتوغ قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شله سرخ کشیده بود ، پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور کاسه آبی میگردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد ، نگاه تحقیر آمیزی باو انداخت و همینطور که دستش بر شالش بود رفت روی سکوی مقابل نشست. بعد رو کرد به شاکرد قهوه چی و گفت : به به بچه ، یه یه چای بیار ببینیم . داش آکل نگاه پر معنی بشاگرد قهوه چی انداخت، بطوریکه او ماستها را کیسه کرد و فرمان کاکا را نشنیده گرفت . استکانها را از جام برنجی در میآورد و در سطل آب فرو میبرد، بعد یکی یکی خیلی آهسته آنها را خشک میکرد. از مالش حوله دور شیشه استكان صدای غژ غژ بلند شد . کاکا رستم از این بی اعتنائی خشمگین شد، دوباره داد زد: مه مه مکه کری! به به تو هستم؟! " شاگرد قهوه چی با لبخند مردد به داش آکل نگاه کرد و کاکا رستم از مابین دندانهایش گفت : ار - وای شک کمشان ، آنهائی که ق ق پی پا میشند اگ لولوطی هستند ۱۱ امشب میآیند، دست و په په پنجه نرم میک کنند ؟ داش آکل همینطور که یخ را دور کاسه میگردانید و زیر چشمی وضعیت را میپائید خنده گستاخی کرد که یک رج دندانهای سفید محکم از زیر سبیل حنا بسته او برق زد و گفت : بيغيرتها رجز میخوانند، آنوقت معلوم میشود رستم صولت و افندی پیزی کیست . همه زدند زیر خنده ، نه اینکه به گرفتن زبان کاکا رستم خندیدند. چون میدانستند که او زبانش می گیرد. ولی داش آکل در شهر مثل گاو پیشانی سفید سرشناس بود و هیچ لوطی پیدا نمیشد که ضرب شستش را نچشیده باشد ، هر شب وقتیکه توی خانه ملا اسحق یهودی یک بطر عرق دو آتشه را سر می کشید و دم محله سر دزک ،میایستاد کا کا رستم که سهل بود ، اگر جدش هم میآمد لنگ میانداخت. خود کاکا هم میدانست که مرد میدان و حریف داش آکل نیست، ...


با صدای
شهرام صدیق
شهرام پیری صدیق

رده سنی
محتوای تمیز