از همان روز اول شریک یکدیگر بودیم. او کادر می بست و من ثبت میکردم. لنزم رو به زمین بود اما قاب ها از آسمان بسته می شد. جبهه برای دیگران خاک و گلوله بود و برای او قاب های بهشتی...
تقدیم به روح بزرگ شهید سعید جانبزرگی، عکاسی با قابهای بهشتی
اولین نفر کامنت بزار
من اروندم... راوی اشکهایی که کسی ندید، صدایی ک...
من، ماسکی کوچک کنار نفسهای تو بودم…
تو ر...
طناب هنوز اون بالاست.
تاب هنوز تکون میخو...
کاش هیچوقت برنمیگشتم. چون برگشتنم باعث شد کسی...
اینجا، در سکوت اتاق و در قاب ناتمام «شام غریبا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است