توضیحات
کنون از بزرگی خسرو سخنبگویم کنم تازه روز کهنبران سان بزرگی کس اندر جهانندارد بیاد از کهان و مهانهر آنکس که او دفتر شاه خواندز گیتیش دامن بباید فشاندسزد گر بگویم یکی داستانکه باشد خردمند هم داستانمبادا که گستاخ باشی به دهرکه از پای زهرش فزونست زهرمساایچ با آز و با کینه دستز منزل مکن جایگاه نشستسرای سپنجست با راه و روتو گردی کهن دیگر آرند نویکی اندر آید دگر بگذردزمانی به منزل چمد گر چردچو برخیزد آواز طبل رحیلبه خاک اندر آید سر مور وپیلز پرویز چون داستانی شگفتز من بشنوی یاد باید گرفتکه چندی سزاواری دستگاهبزرگی و اورنگ و فر و سپاهکزان بیشتر نشنوی در جهاناگر چند پرسی ز دانا مهانز توران وز هند وز چین و رومز هرکشوری کان بد آباد بومهمی باژ بردند نزدیک شاهبه رخشنده روز و شبان سیاهغلام و پرستنده از هر دریز در و ز یاقوت و هر گوهریز دینار و گنجش کرانه نبودچنو خسرو اندر زمانه نبودز شاهین وز باز و پران عقابز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آبهمه برگزیدند پیمان اویچو خورشید روشن بدی جان اوینخستین که بنهاد گنج عروسز چین و ز برطاس وز روم و روسدگر گنج پر در خوشاب بودکه بالاش یک تیر پرتاب بودکه خضرا نهادند نامش ردانهمان تازیان نامور بخرداندگر گنج باد آورش خواندندشمارش بکردند و در ماندنددگر آنک نامش همیبشنویتو گویی همه دیبهٔ خسرویدگر نامور گنج افراسیابکه کس را نبودی به خشکی و آبدگر گنج کش خواندی سوختهکزان گنج بد کشور افروختهدگر آنک بد شادورد بزرگکه گویند رامشگران سترگبه زر سرخ گوهر برو بافتهبه زر اندرون رشتهها تافتهز رامشگران سرکش و باربدکه هرگز نگشتی به آواز بدبه مشکوی زرین ده و دوهزارکنیزک به کردار خرم بهاردگر پیل بد دو هزار و دویستکه گفتی ازان بر زمین جای نیستفغستان چینی و پیل و سپاهکه بر زین زرین بدی سال و ماهدگر اسب جنگی ده و شش هزاردو صد بارگی کان نبد در شمارده و دو هزار اشتر بارکشعماری کش وگام زن شست وششکه هرگز کس اندر جهان آن ندیدنه از پیر سر کاردانان شنیدچنویی به دست یکی پیشکارتبه شد تو تیمار و تنگی مدارتو بی رنجی از کارها برگزینچو خواهی که یابی بداد آفرینکه نیک و بد اندر جهان بگذردزمانه دم ما همیبشمرداگر تخت یابی اگر تاج و گنجوگر چند پوینده باشی به رنجسرانجام جای تو خاکست و خشتجز از تخم نیکی نبایدت کشت