توضیحات
کهن گشته این نامهٔ باستانز گفتار و کردار آن راستانهمی نوکنم گفتهها زین سخنز گفتار بیدار مرد کهنبود بیست شش بار بیور هزارسخنهای شایسته و غمگسارنبیند کسی نامهٔ پارسینوشته به ابیات صدبار سیاگر بازجویی درو بیت بدهمانا که کم باشد از پانصدچنین شهریاری و بخشندهایبه گیتی ز شاهان درخشندهاینکرد اندرین داستانها نگاهز بدگوی و بخت بد آمد گناهحسد کرد بدگوی در کار منتبه شد بر شاه بازار منچو سالار شاه این سخنهای نغزبخواند ببیند به پاکیزه نغزز گنجش من ایدر شوم شادمانکزو دور بادا بد بدگمانوزان پس کند یاد بر شهریارمگر تخم رنج من آید ببارکه جاوید باد افسر و تخت اویز خورشید تابندهتر بخت اویچنین گفت داننده دهقان پیرکه دانش بود مرد را دستگیرغم و شادمانی بباید کشیدز هر شور و تلخی بباید چشیدجوانان داننده و باگهرنگیرند بی آزمایش هنرچو پرویز ناباک بود و جوانپدر زنده و پور چون پهلوانورا در زمین دوست شیرین بدیبرو بر چو روشن جهان بین بدیپسندش نبودی جزو در جهانز خوبان وز دختران مهانز شیرین جدا بود یک روزگاربدان گه که بد در جهان شهریاربگرد جهان در بیآرام بودکه کارش همه رزم بهرام بودچو خسرو به پردخت چندی به مهرشب و روز گریان بدی خوبچهر