• 2 سال پیش

  • 4

  • 01:14:26

شاهنامه خوانی در خانه ادب پارسی ۱۷۵-پادشاهی خسرو پرویز۷

Shahpod. شاه پاد
0
توضیحات
بخراد برزین بفرمود شاهکه رو عرض گه ساز ودیوان بخواههمه لشکر رومیان عرض کنهر آنکس که هستند نوگر کهندرمشان بده رومیان را زگنجبدادن نباید که بینند رنجکسی کو به خلعت سزاوار بودکجا روز جنگ از در کار بودبفرمود تا خلعت آراستندز در اسپ پرمایگان خواستندنیاطوس را داد چندان گهرچه اسپ و پرستار و زرین کمرکز اندازه هدیه برتر گذاشتسرش را ز پر مایگان برفراشتهر آن شهرکز روم بستد قبادچه هرمز چه کسری فرخ نژادنیاطوس را داد و بنوشت عهدبران جام حنظل پراگند شهدبرفتند پس رومیان سوی رومبدان مرز آباد و آباد بومدگر هفته برداشت با ده سوارکه بودند بینا دل و نامدارز لشکر گه آمد به آذرگشسپبه گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپپیاده همی‌رفت و دیده پر آببه زردی دو رخساره چون آفتابچو از دربه نزدیک آتش رسیدشد از آب دیده رخش ناپدیددو هفته همی‌خواند استا وزندهمی‌گشت بر گرد آذر نژندبهشتم بیامد ز آتشکدهچو نزدیک شد روزگار سدهبه آتش بداد آنچ پذیرفته بودسخن هرچ پیش ردان گفته بودز زرین و سیمین گوهرنگارز دینار وز گوهر شاهواربه درویش بخشید گنج درمنماند اندران بوم و برکس دژموزان جایگه شد باندیو شهرکه بردارد از روز شادیش بهرکجا کشور شورستان بود مرزکسی خاک او راندانست ارزبه ایوان که نوشین روان کرده بودبسی روزگار اندر آن برده بودگرانمایه کاخی بیاراستندهمان تخت زرین به پیراستندبیامد به تخت پدر برنشستجهاندار پیروز یزدان پرستبفرمود تا پیش او شد دبیرهمان راهبر موبد تیزویرنوشتند منشور ایرانیانبرسم بزرگان و فرخ مهانبدان کار بندوی بد کدخدایجهاندیده و راد و فرخنده‌رایخراسان سراسر به گستهم دادبفرمود تا نو کند رسم ودادبهرکار دستور بد برزمهردبیری جهاندیده و خوب چهرچو بر کام او گشت گردنده چرخببخشید داراب گرد و صطرخبه منشور برمهر زرین نهادیکی درکف رام برزین نهادبفرمود تا نزد شاپور بردپرستنده و خلعت او را سپرددگر مهر خسرو سوی اندیانبفرمود بردن برسم کیاندگر کشوری را بگردوی دادبران نامه بر مهر زرین نهادببالوی داد آن زمان شهر چاچفرستاد منشور با تخت عاجکلید در گنجها بر شمردسراسر بپور تخواره سپردبفرمود تا هر که مهتر بدندبه فرمان خراد برزین شدندبه گیتی رونده بود کام اوبه منشورها بر بود نام اوز لشکر هر آنکس که هنگام کاربماندند با نامور شهریارهمی خلعت خسروی دادشانبه شاهی به مرزی فرستادشانهمی‌گشت گویا منادیگریخوش آواز و بیدار دل مهتریکه ای زیردستان شاه جهانمخوانید جز آفرین در نهانمجویید کین و مریزید خونمباشید بر کار بد رهنمونگر از زیردستان بنالد کسیگر از لشکری رنج یابد بسینیابد ستمگاره جز دار جایهمان رنج و آتش بدیگر سرایهمه پادشاهند برگنج خویشکسی راکه گرد آمد از رنج خویشخورید و دهید آنک دارید چیزهمان کز شماهست درویش نیزچو باید خورش بامداد پگاهسه من می بیابد ز گنجور شاهبه پیمان که خواند بران آفرینکه کوشد که آباد دارد زمینگر ایدون که زین سان بود پادشابه از دانشومند ناپارسا

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads