توضیحات
بدو گفت خسرو کهای بدنهانچودانی که او بود شاه جهانندانی که آرش ورا بنده بودبفرمان و رایش سرافکنده بودبدو گفت بهرام کز راه دادتواز تخم ساسانی ای بد نژادکه ساسان شبان وشبان زاده بودنه بابک شبانی بدو داده بودبدو گفت خسرو کهای بدکنشنه از تخم ساسان شدی برمنشدروغست گفتار تو سر به سرسخن گفتن کژ نباشد هنرتو از بدتنان بودی وبیبناننه از تخم ساسان رسیدی بنانبدو گفت بهرام کاندر جهانشبانی ز ساسان نگردد نهانورا گفت خسرو که دارا بمردنه تاج بزرگی بساسان سپرداگر بخت گم شد کجا شد نژادنیاید ز گفتار بیداد دادبدین هوش واین رای واین فرهیبجویی همی تخت شاهنشهیبگفت و بخندید وبرگشت زویسوی لشکر خویش بنهاد رویزخاقانیان آن سه ترک سترگکه ارغنده بودند برسان گرگکجا گفته بودند بهرام راکه ما روز جنگ از پی نام رااگر مرده گر زنده بالای شاهبنزد تو آریم پیش سپاهازیشان سواری که ناپاک بوددلاور بد و تند و ناباک بودهمیراند پرخاشجوی و دژمکمندی ببازو و درون شست خمچو نزدیکتر گشت با خنگ عاجهمیبود یازان بپرمایه تاجبینداخت آن تاب داده کمندسرتاج شاه اندرآمد ببندیکی تیغ گستهم زد برکمندسرشاه را زان نیامد گزندکمان را بزه کرد بندوی گردبتیر از هوا روشنایی ببردبدان ترک بدساز بهرام گفتکه جز خاک تیره مبادت نهفتکه گفتت که با شاه رزم آزمایندیدی مرا پیش اوبربپایپس آمد بلشکر گه خویش بازروانش پر ازدرد وتن پرگداز