توضیحات
چو در طیسفون برشد این گفتگویازان پادشاهی بشد رنگ وبویسربندگان پرشد از درد و کینگزیدند نفرینش بر آفرینسپاه اندکی بد بدرگاه برجهان تنگ شد بر دل شاه برببند وی و گستهم شد آگهیکه تیره شد آن فر شاهنشهیهمه بستگان بند برداشتندیکی را بران کار بگماشتندکزان آگهی بازجوید که چیستز جنگ آوران بر در شاه کیستز کار زمانه چو آگه شدندز فرمان بگشتند و بیره شدندشکستند زندان و برشد خروشبران سان که هامون برآید بجوشبشهر اندرون هرک به دلشکریبماندند بیچاره زان داوریهمیرفت گستهم و بندوی پیشزره دار با لشکر و ساز خویشیکایک ز دیده بشستند شرمسواران بدرگاه رفتند گرمز بازار پیش سپاه آمدنددلاور بدرگاه شاه آمدندکه گر گشت خواهید با مایکیمجویید آزرم شاه اندکیکه هرمز بگشتست از رای وراهازین پس مر اورا مخوانید شاهبباد افره او بیازید دستبرو بر کنید آب ایران کبستشما را بویم اندرین پیشرونشانیم برگاه اوشاه نووگر هیچ پستی کنید اندرینشما را سپاریم ایران زمینیکی گوشهای بس کنیم ازجهانبیک سو خرامیم باهمرهانبگفتار گستهم یکسر سپاهگرفتند نفرین برام شاهکه هرگز مبادا چنین تاجورکجا دست یازد به خون پسربه گفتار چون شوخ شد لشکرشهم آنگه زدند آتش اندر درششدند اندرایوان شاهنشهیبه نزدیک آن تخت بافرهیچوتاج از سرشاه برداشتندز تختش نگونسار برگاشتندنهادند پس داغ بر چشم شاهشد آنگاه آن شمع رخشان سیاهورا همچنان زنده بگذاشتندزگنج آنچ بد پاک برداشتندچنینست کردار چرخ بلنددل اندر سرای سپنجی مبندگهی گنج بینیم ازوگاه رنجبراید بما بر سرای سپنجاگر صد بود سال اگر صدهزارگذشت آن سخن کید اندر شمارکسی کو خریدار نیکوشودنگوید سخن تا بدی نشنود