• 2 سال پیش

  • 4

  • 01:13:24

شاهنامه خوانی ۱۶۷-پادشاهی هرمز۸-بهرام چوبینه

Shahpod. شاه پاد
0
توضیحات
چوگودرز وچون رستم پهلوانبکردند رنجه برین بر روانازان پس کجا شد بهاماورانببستند پایش ببند گرانکس آهنگ این تخت شاهی نکردجز از گرم و تیمار ایشان نخوردچوگفتند با رستم ایرانیانکه هستی تو زیبای تخت کیانیکی بانگ برزد برآنکس که گفتکه با دخمهٔ تنگ باشید جفتکه باشاه باشد کجا پهلواننشستند بیین وروشن روانمرا تخت زر باید و بسته شاهمباد این گمان ومباد این کلاهگزین کرد زایران ده ودوهزارجهانگیر وبرگستوانور سواررهانید ازبند کاوس راهمان گیو و گودرز وهم طوس راهمان شاه پیروز چون کشته شدبایرانیان کار برگشته شددلاور شد از کار آن خوشنواربرام بنشست برتخت نازچو فرزند قارن بشد سوفزایکه آورد گاه مهی بازجایز پیروزی او چو آمد نشانز ایران برفتند گردنکشانکه بروی بشاهی کنند آفرینشود کهتری شهریار زمینبایرانیان گفت کین ناسزاستبزرگی وتاج ازپی پادشاستقباد ارچه خردست گردد بزرگنیاریم دربیشهٔ شیرگرگچوخواهی که شاهی کنی بی‌نژادهمه دوده را داد خواهی ببادقباد آن زمان چون بمردی رسیدسرسوفزای از درتاج دیدبه گفتار بدگوهرانش بکشتکجا بود درپادشاهیش پشتوزان پس ببستند پای قباددلاور سواری گوی کی نژادبزرمهر دادش یکی پرهنرکه کین پدربازخواهد مگرنگه کرد زرمهر کس راندیدکه با تاج برتخت شاهی سزیدچوبرشاه افگند زرمهر مهربروآفرین خواند گردان سپهرازو بند برداشت تاکار خویشبجوید کند تیز بازار خویشکس ازبندگان تاج هرگز نجستوگر چند بودی نژادش درستزترکان یکی نامور ساوه‌شاهبیامد که جوید نگین وکلاهچنان خواست روشن جهان آفرینکه اونیست گردد به ایران زمینتو را آرزو تخت شاهنشهیچراکرد زان پس که بودی رهیهمی بر جهاند یلان سینه اسبکه تامن زبهرام پورگشسببنودرجهان شهریاری کنمتن خویش را یادگاری کنمخردمند شاهی چونوشین روانبهرمز بدی روز پیری جوانبزرگان کشور ورا یاورنداگر یاورانند گر کهترندبه ایران سوارست سیصدهزارهمه پهلوان وهمه نامدارهمه یک بیک شاه را بنده‌اندبفرمان و رایش سرافگنده‌اندشهنشاه گیتی تو را برگزیدچنان کز ره نامداران سزیدنیاگانت را همچنین نام دادبفرجام بر دشمنان کام دادتو پاداش آن نیکویی بد کنیچنان داد که بد باتن خودکنیمکن آز را برخرد پادشاکه دانا نخواند تو را پارسااگر من زنم پند مردان دهمببسیار سال ازبرادر کهممده کارکرد نیاکان ببادمبادا که پند من آیدت یادهمه انجمن ماند زودرشگفتسپهدار لب را بدندان گرفتبدانست کو راست گوید همیجز از راه نیکی نجوید همییلان سینه گفت ای گرانمایه زنتو درانجمن رای شاهان مزنکه هرمز بدین چندگه بگذردزتخت مهی پهلوان برخوردزهرمز چنین باشد اندر خبربرادرت را شاه ایران شمربتاج کیی گر ننازد همیچراخلعت از دوک سازد همیسخن بس کن ازهرمز ترک زادکه اندر زمانه مباد آن نژادگر از کیقباد اندرآری شماربرین تخمهٔ بر سالیان صدهزارکه با تاج بودند برتخت زرسرآمد کنون نام ایشان مبرز پرویز خسرو میندیش نیزکزویاد کردن نیرزد بچیزبدرگاه او هرک ویژه‌ترندبرادرت راکهتر وچاکرندچو بهرام گوید بران کهترانببندند پایش ببند گرانبدو گردیه گفت کای دیو سازهمی دیوتان دام سازد برازمکن برتن وجام ما برستمکه از تو ببینم همی باد و دمپدر مرزبان بود مارا بریتو افگندی این جستن تخت پیچو بهرام را دل بجوش آوریتبار مرا درخروش آوریشود رنج این تخمهٔ ما ببادبه گفتار تو کهتر بدنژادکنون راهبر باش بهرام راپرآشوب کن بزم و آرام رابگفت این وگریان سوی خانه شدبه دل با برادر چو بیگانه شدهمی‌گفت هرکس که این پاک زنسخن گوی و روشن دل و رای زنتو گویی که گفتارش از دفترستبدانش ز جا ماسب نامی ترستچو بهرام را آن نیامد پسندهمی‌بود ز آواز خواهر نژنددل تیره اندیشهٔ دیریابهمی تخت شاهی نمودش بخوابچنین گفت پس کین سرای سپنجنیابند جویندگان جز به رنجبفرمود تا خوان بیاراستندمی و رود و رامشگران خواستند

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads