توضیحات
ازان دشت بهرام یل بنگریدیکی کاخ پرمایه آمد پدیدبران کاخ بنهاد بهرام رویهمان گور پیش اندرون راه جویهمیراند تا پیش آن کاخ اسبپس پشت او بود ایزد گشسبعنان تگاور بدو داد وگفتکه با تو همیشه خرد باد جفتپیاده ز دهلیز کاخ اندرونهمیرفت بهرام بیرهنمونزمانی بدر بود ایزد گشسبگرفته بدست آن گرانمایه اسبیلان سینه آمد پس او دوانبراسب تگاور ببسته میانبدو گفت ایزد گشسب دلیرکهای پرهنر نامبرد ارشیرببین تا کجا رفت سالار ماسپهبد یل نامبردار مایلان سینه درکاخ بنهاد رویدلی پر ز اندیشه سالار جوییکی طاق و ایوان فرخنده دیدکزان سان به ایران نه دید وشنیدنهاده بایوان او تخت زرنشانده بهر پایهای درگهربران تخت فرشی ز دیبای رومهمه پیکرش گوهر و زر بومنشسته برو بر زنی تاجدارببالا چو سرو و برخ چون بهاربر تخت زرین یکی زیرگاهنشسته برو پهلوان سپاه