توضیحات
شب تیره چون چادر مشکبویبیفگند وخورشید بنمود رویبه درگاه شد مرزبان نزد شاهگرانمایگان برگشادند راهجهاندار بهرام را پیش خواندبه تخت از بر نامداران نشاندبپرسید زان پس که با ساوه شاهکنم آشتی گر فرستم سپاهچنین داد پاسخ بدو جنگجویکه با ساوه شاه آشتی نیست رویگر او جنگ را خواهد آراستنهزیمت بود آشتی خواستنو دیگر که بدخواه گردد دلیرچوبیند که کام توآمد بزیرگه رزم چون بزم پیش آوریبه فرمانبری ماند این داوریبدو گفت هرمز که پس چیست رایدرنگ آورم گر بجنبم ز جایچنین داد پاسخ که گر بدسگالبپیچد سر از داد بهتر به فالچه گفت آن گرانمایهٔ نیک رایکه بیداد را نیست با داد جایتو با دشمن بدکنش رزم جویکه با آتش آب اندر آری به جویوگر خود دگرگونه باشد سخنشهی نو گزیند سپهر کهنچونیرو ببازوی خویش آوریمهنر هرچ داریم پیش آوریمنه از پاک یزدان نکوهش بودنه شرم از یلان چون پژوهش بودچو کشته ز ایرانیان ده هزاربتابیم خیره سر از کارزارچه گوید تو را دشمن عیبجویکه بیجنگ پیچی ز بدخواه رویچو بر دشمنان تیرباران کنیمکمان را چو ابر بهاران کنیمهمان تیغ و گوپال چون صدهزارشکسته شود درصف کارزارچون پیروزی ما نیاید پدیددل از نیک بختی نباید کشیدوزان پس بفرمان دشمن شویمکه بیهوش و بیجان و بیتن شویمبکوشیم با گردش آسماناگر درمیانه سر آرد زمان