توضیحات
چو از خویشتن نامور داد دادجهان گشت ازو شاد و او از تو شادبر ارزانیان گنج بسته مدارببخشای بر مرد پرهیزکارکه گر پند ما را شوی کاربندهمیشه بماند کلاهت بلندکه نیکی دهش نیک خواه تو بادهمه نیکی اندر پناه تو بادمبادت فراموش گفتار مناگر دور مانی ز دیدار منسرت سبز باد و دلت شادمانتنت پاک و دور از بد بدگمانهمیشه خرد پاسبان تو بادهمه نیکی اندر گمان تو بادچو من بگذرم زین جهان فراخبرآورد باید یکی خوب کاخبجای کزو دور باشد گذرنپرد بدو کرکس تیزپردری دور برچرخ ایوان بلندببالا برآورده چون ده کمندنبشته برو بارگاه مرابزرگی و گنج و سپاه مرافراوان ز هر گونه افگندنیهم از رنگ و بوی و پراگندنیبکافور تن را توانگر کنیدزمشک از بر ترگم افسر کنیدز دیبای زربفت پرمایه پنجبیارید ناکار دیده ز گنجبپوشید برما به رسم کیانبر آیین نیکان ما در میانبسازید هم زین نشان تخت عاجبر آویخته ازبر عاج تاجهمان هرچه زرین به پیش اندرستاگر طاس و جامست اگر گوهرستگلاب و می و زعفران جام بیستز مشک و ز کافور و عنبر دویستنهاده ز دست چپ و دست راستز فرمان فزونی نباید نه کاستز خون کرد باید تهیگاه خشکبدو اندر افگنده کافور و مشکازان پس برآرید درگاه رانباید که بیند کسی شاه راچو زین گونه بد کار آن بارگاهنیابد بر ما کسی نیز راهز فرزند وز دودهٔ ارجمندکسی کش ز مرگ من آید گزندبیاساید از بزم و شادی دو ماهکه این باشد آیین پس از مرگ شاهسزد گر هرآنکو بود پارسابگرید برین نامور پادشاز فرمان هرمزد برمگذریددم خویش بی رای او مشمریدفراوان بران نامه هرکس گریستپس از عهد یک سال دیگر بزیستبرفت و بماند این سخن یادگارتو این یادگارش بزنهار دارکنون زین سپس تاج هرمزد شاهبیارایم و برنشانم بگاه