توضیحات
جهاندار بنشست با موبدانبزرگان دانادل و بخردانصفت کرد فرزانه آن رزمگاهکه چون رفت پیکار جنگ وسپاهز دریا و از کنده و آبگیریکایک بگفتند با تیزویرنخفتند زایشان یکی تیره شبنه بر یکدگر برگشادند لبز میدان چو برخاست آواز کوسجهاندیدگان خواستند آبنوسیکی تخت کردند از چارسویدومرد گرانمایه و نیکخویهمانند آن کنده و رزمگاهبروی اندر آورده روی سپاهبران تخت صدخانه کرده نگارصفی کرد او لشکر کارزارپس آنگه دولشکر زساج و زعاجدو شاه سرافراز با پیل وتاجپیاده بدید اندرو با سوارهمه کرده آرایش کارزارز اسبان و پیلان و دستور شاهمبارز که اسب افگند بر سپاههمه کرده پیکر به آیین جنگیک تیز وجنبان یکی با درنگبیاراسته شاه قلب سپاهز یک دست فرزانهٔ نیکخواهابر دست شاه از دو رویه دو پیلز پیلان شده گرد همرنگ نیلدو اشتر بر پیل کرده به پاینشانده برایشان دو پاکیزه رایبه زیر شتر در دو اسب و دو مردکه پرخاش جویند روز نبردمبارز دو رخ بر دو روی دوصفز خون جگر بر لب آورده کفپیاده برفتی ز پیش و ز پسکجا بود در جنگ فریادرسچو بگذاشتی تا سر آوردگاهنشستی چو فرزانه بر دست شاههمان نیزه فرزانه یک خانه بیشنرفتی نبودی ازین شاه پیشسه خانه برفتی سرافراز پیلبدیدی همه رزم گه از دو میلسه خانه برفتی شتر همچنانبرآورد گه بر دمان و دناننرفتی کسی پیش رخ کینهخواههمیتاختی او همه رزمگاههمیراند هر یک به میدان خویشبرفتن نکردی کسی کم و بیشچو دیدی کسی شاه را در نبردبه آواز گفتی که شاها بگردازان پس ببستند بر شاه راهرخ و اسب و فرزین و پیل و سپاهنگه کرد شاه اندران چارسویسپه دید افگنده چین در برویز اسب و ز کنده بر و بسته راهچپ و راست و پیش و پس اندر سپاهشد از رنج وز تشنگی شاه ماتچنین یافت از چرخ گردان براتز شطرنج طلخند بد آرزویگوآن شاه آزاده و نیکخویهمیکرد مادر ببازی نگاهپر از خون دل از بهر طلخند شاهنشسته شب و روز پر درد وخشمببازی شطرنج داده دو چشمهمه کام و رایش به شطرنج بودز طلخند جانش پر از رنج بودهمیشه همیریخت خونین سرشکبران درد شطرنج بودش پزشکبدین گونه بد تاچمان و چرانچنین تا سر آمد بروبر زمانسرآمد کنون برمن این داستانچنان هم که بشنیدم ازباستان