توضیحات
بپرسید کسری که از کهترانکرا باشد اندیشهٔ مهترانچنین گفت کان کس که داناترستبهر آرزو بر تواناترستکدامست دانا بدوشاه گفتکه دانش بود مرد را درنهفتچنین گفت کان کو به فرمان دیونپردازد از راه کیهان خدیودهاند اهرمن هم به نیروی شیرکه آرند جان وخرد را به زیربدو گفت کسری که ده دیو چیستکزیشان خرد را بباید گریستچنین داد پاسخ که آز و نیازدو دیوند با زور و گردن فرازدگر خشم و رشک است و ننگ است و کینچو نمام و دوروی و ناپاک دیندهم آنک از کس ندارد سپاسبه نیکی وهم نیست یزدان شناسبدو گفت ازین شوم ده باگزندکدامست آهرمن زورمندچنین داد پاسخ به کسری که آزستمکاره دیوی بود دیرسازکه اورا نبینند خشنود ایچهمه درفزونیش باشد بسیچنیاز آنک او را ز اندوه و دردهمی کور بینند و رخساره زردکزین بگذری خسرو ادیو رشکیکی دردمندی بود بیپزشکاگر در زمانه کسی بیگزندبه تندی شود جان او دردمنددگر ننگ دیوی بود با ستیزهمیشه ببد کرده چنگال تیزدگر دیو کینست پرخشم وجوشز مردم بتابد گه خشم هوشنه بخشایش آرد بروبر نه مهردژآگاه دیوی پرآژنگ چهردگر دیو نمام کو جز دروغنداند نراند سخن با فروغبماند سخن چین ودوروی دیوبریده دل از بیم کیهان خدیومیان دوتن کین وجنگ آوردبکوشد که پیوستگی بشکرددگر دیو بیدانش وناسپاسنباشد خردمند و نیکی شناسبه نزدیک او رای و شرم اندکیستبه چشمش بدو نیک هردو یکیستز دانا بپرسید پس شهریارکه چون دیو با دل کند کارزار